داستانهاي من و بابام قسمت هشتاد و دوم(امضا با چشم بسته)
معلم سه تا جمع به ما داده بود . جواب هر سه جمع من غلط بود. معلم دفتر حسابم را نشانم داد، دعوایم کرد و گفت: این صفحه را باید ببری تا پدرت آن را ببیند و زیر آن را امضاء کند. وقتی که از مدرسه به خانه بر می گشتم، همه اش فکر می کردم که چطور دفتر حسابم را به بابام نشان بدهم! می دانستم که از دیدن آن اوقاتش خیلی تلخ خواهد شد. معلم سه تا جمع به ما داده بود . جواب هر سه جمع من غلط بود. معلم دفتر حسابم را نشانم داد، دعوایم کرد و گفت: این صفحه را باید ببری تا پدرت آن را ببیند و زیر آن را امضاء کند. وقتی که از مدرسه به خانه بر می گشتم، همه اش فکر می کردم که چطور دفتر حسابم را به بابام نشان بدهم! می دانستم که از دیدن آن اوقاتش خیلی ...